مقدمه
تابستان 84 بود . بعد از یک ماه اعصاب خوردی و استرس بالاخره موقع گرفتن نتایج شده بود و من با هزار امید و آرزو رفتم سراغ کامپیوتر و نتیجم رو گرفتم . خودم خیلی امید داشتم که مهندسی کامپیوتر شاهرود قبول بشم ، اما وقتی نتیجه و کد رشته قبولی رو دیدم بعد از کلی ناامیدی به خودم قبولوندم که همینه که هست و نمی شه کاریش کرد . از طرفی جای بدی هم نبود ، دانشگاه تبریز بود که از نظر امکانات و بزرگی و تاسیس دومین دانشگاه کشوره و از نظر علمی چهارمین دانشگاه کشوره و .... . البته می دونستم که محل تحصیل بنابه ، اما نمی دونستم بناب کجاست !!!
رفتیم بناب ، تو دانشکده هیچی نبود ، فقط فقط 2 تا ساختمون یک طبقه !!! همین
وقتی اونجا بودیم از اینکه با بابام رفته بودم ثبت نام خیلی شرمنده و خجالت زده شدم . به هر حال تو همون 2 تا ساختمان ثبت نام کردیم و گفتن حالا برید انتخاب واحد کنید و یه برگه هم بهمون دادن . من از مهندس مهتدی (رییس فعلی دانشکده) پرسیدم که چطوری باید انتخاب واحد کنم و اون گفت برو از روی برد برگه انتخاب رشته کامپیوتر رو پیدا کن و هر چی اونجا بود بنویس (نمردیم و معنی انتخاب واحد هم رو یاد گرفتیم) . وقتی برگشتم تهران ، تهران برام مثل یه بهشت بود ، تصور کنید یه نفر از یکی از دهات افغانستان بیاد به نیوِیورک آمریکا .خلاصه اول مهر 84 با یه کیف راه افتادم به سمت بناب
پیشینه
این دانشکده حدود 12 سال پیش تاسیس شده و اگه اشتباه نکنم سال 83 به طور رسمی افتتاح شد . از اول تا سال 84 فقط کاردانی برق-الکترونیک می گرفت و کلا هر سال حدود 70 تا دانشجو داشت . از سال 84 کاردانی های کامپیوتر ، عمران و کارشناسی ناپیوسته برق-الکترونیک هم بهش اضافه شد . (ما ورودی های اول کامپیوتر بودیم) . سال 85 کاردانی برق و عمران نگرفت و بجاش مهندسی اپتیک ، مهندسی برق ، کاردانی معماری و کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر گرفت . سال 86 هم که گل کاشت و کارشناسی ارشد فیزیک رو به افتخاراتش اضافه کرد .
ساختمان های اداری و کلاس ها
همون طور که گفتم 2 تا ساختمان خرابه بود که یکی برای امور آموزشی بود که توش یه کتابخانه هم بود (یه اتاق 12 متری با 4 تا دونه کتاب) با یه آبدار خونه و ساختمان دیگه هم 3 تا کلاس داشت با 3 تا اتاق اداری که یکیش ریاست بود و دیگری ژتون فروشی و یه اتاق حدودا 12 متری که بعدا حسابی توضیح می دم . تمام کلاس های ما توی همون 3 تا کلاس تشکیل می شد که البته یکیشون بزرگتر بود و معمولا کلاسهای زبان و ریاضی و ادبیات 2 تا کلاس با هم قاطی می شدیم . یکی از کلاس ها اینقدر کوچیک و تاریک بود که آدم رو یاد زندانهای شاه می نداخت (مخصوصا بعد از ظهر های زمستون) . سال دوم به علت زیاد شدن دانشجو ها یه ساختمان فنی-حرفه ای توی شهر خریدن و بعضی از کلاسها رو اونجا تشکیل می دادن (خیلی از کلاسهای من هم اونجا بود) که البته مجبور بودیم برای نهار بریم دانشکده و بعد در عرض 3سوت برگردیم کلاس
یه آمفی تئاتر هم داریم که پشتش 2 تا کلاس بزرگه (فکر کنم کلاس نقشه کشی باشه)
سایت کامپیوتری
یه اتاق 12 متری با 5 تا کامپیوتر پنتیوم2 که برای عهد بوق بود . که البته بعد از حدود 1 ماه چند تا کامپیوتر جدید خریدن و تعداد رو به 10 (شاید هم 9) رسوندن و بعد از حدود 3 ماهی اون کلاس بزرگ رو به سایت و کارگاه تبدیل کردن با 13 تا کامپیوتر .شما فکرش رو کنید که پیش دانشگاهی که من توش درس می خوندم بیشتر از 10 تا کامپیوتر پنتیوم4 داشت و دانشگاه من .... . سرعت اینترنت سال اول بد نبود ، اون هم برای من که کارم دانلود بود و کامپیوتر رو شب ها روشن میذاشتم و صبح که می رفتم سایت ، نورتن های 400 مگابایتی و ویدئو کلیپ های 40 مگابایتی رو تحویل می گرفتم . اما سال دوم سرعت به قدری پایین اومد که حتی جی میلم رو هم نمی تونستم چک کنم و هنوز هم سرعت همین طوریه و اصلا نمی شه بهش گفت سایت کامپیوتری دانشگاه .
الان سایت از گارگاه جدا شده
سلف سرویس
ما یک ماه اول چیزی به این نام ندیدیم . یه ساختمان خرابه بود که داشتن می ساختن (آمفی تئاتر) و هر روز ظهر می رفتیم توی اون خرابه کنار دیگ برنج و غذا می گرفتیم و بعد می رفتیم تو چمن های دانشکده می خوردیم . و به نشانه اعتراض ظرفش رو همون جا می ذاشتیم . بعد از یک ماه سلف ساخته شد و یه کم راحت شدیم . البته صفش اعصاب خورد کن بود . غذاش هم آشغال بود . هیچ حق اعتراضی نداری ، تو یه متهم هستی . ما چند بار اعتراض کردیم (اخرین بار برا غذا بود)
اما نتیجه این شد که چند نفر از خوابگاه اخراج شدن و حتی نزدیک بود از دانشکده هم اخراج شن که با رشوه دادن ما اخراج نشدن (رشوه این بود که روزی که نماینده شهر تو دانشکده سخنرانی داشت قرار بود هیچ کس شرکت نکنه ، اما رییس دانشکده گفت اگه همه شرکت کنن از تخلف اونا می گذره )
کتابخانه
همون اتاق 12 متری بود با 4 تا دونه کتاب که برای رشته ما نبودن و از این نظر خیلی بدشانس هم بودیم چون همه کتابها برای رشته برق بود . سالن مطالعه هم نداشتیم
سرویس بهداشتی
داشته باشید که یه دستشویی هم داشت که به کلاس چسبیده بود و آدم حالش به هم می خورد (آلان شده دستشویی پرسنل) . فکر کنم سال دوم بود که سرویس های بهداشتی رو کنار سلف ساختن و چاهش هم درست جلوی در سلف بود و معمولا وقتی بچه ها مشغول خوردن غذا بود چاه رو تخلیه می کردن (خداییش خودتون تصور کنید) و بوی ... چاه حال آینده سازان این مرز و بوم رو بهم می زد .
خوابگاه
تنها خاطره های خوبی که دارم از خوابگاه بناب (سال اول) و بچه های با معرفتش بود . سال اول خوابگاه وسط شهر (روبروی میدان یادبود) بود . حدودا 60 یا 70 نفری توی اون خوابگاه بودیم .. با اینکه هیچ امکاناتی نداشت (صفر مطلق) اما حضور بچه ها و جو خوبش زندگی تو اون آلونک رو خیلی ساده و خوشایند می کرد . این خوابگاه یه ساختمان قدیمی بود . یادمه من همیشه کلاس های آمار رو می پیچوندم و وقتی همه می رفتن سر کلاس و خوابگاه خالی می شد می رفتم حموم (تنها زمانی که می شد رفت حموم) . یه زمستون که مثله همیشه کلاس رو پیچوندم و حموم رفتم ، بارون گرفت و وقتی داشتم لباس هامو تو اتاق پهن می کردم سقف خوابگاه به شعاع نیم متر اومد روی سرم (نصف روی سرم و نصف روی تختم) و همون موقع هم بچه ها از کلاس برگشتن و ...ها زدن زیره خنده . و البته تا ماهها این سقف تعمیر نشد و مواقعی که بارون می اومد زیرش یه سطل می ذاشتیم (چه روزای خوبی بود)
خوابگاه سال دوم (و همین الان) یه ساختمون نوساز و بزرگ بود که عکسش پایین هست . اما امکاناتش خیلی کم بود . برای حدود 290 نفر فقط 8 تا دستشویی ، 4 تا حمام و 2 تا ظرف شویی . فکر کنید برای یه دستشویی یا یه لیوان آب باید 2 طبقه می اومدیم پایین .. واحدها بزرگ بودن و 2 تو تا اتاق داشتن و اکثرا بالکن هم داشتن و حدود 12 نفر دانشجو .
محوطه دانشکده
ساختمون دانشکده قبلا مال جهاد کشاورزی بوده ، به همین خاطر بیشتر شبیه یه باغ زرد آلو می مونه تا یه دانشده . هنوز زرد آلو ها نرسیده بچه ها حمله میکنن و ظرف 2 هفته دیگه هیچ اثری از اونا پیدا نمی کنید.اگه زرد آلوهاش برسن بزرگ و فوق العاده شیرین میشن (اخه برای یه فرجه امتحانات که نرفته بودم با دوستم می رفتیم و درخت ها رو سرچ می کردین و از هر درخت تقریبا یکی گیر می آوردیم ) . البته آلبالو هم داریم که همه سراغش نمی رن و بیشتر میشه روش حساب کرد . یه استاد تنظیم خانواده داشتیم که با محیط دانشکده خیلی حال می کرد و می گفت قدر این طبیعت وحشی رو بدونید .
امکانات ورزشی : بابک عکس هاشو براتون گذاشته
مسئولین دانشکده
کارمنداش خیلی مزخرفن ، هیچ کدوم مدرک مربوط به کارشون رو ندارن و با کلی منت کار انجام می دن و اگه خطایی کنن ، تنها تنبیه شون اینه که جاشون با هم عوش بشه . شما اونجا با گاو و گوسفندهایی مواجه می شید که توهم زدن و با آدم صحبت می کنن . البته اگه انصاف رو بخواییم رعایت کنیم توی اون همه 2 یا 3 نفری هم آدم حسیبی پیدا می شه که کار آدم رو راه میندازه.
اکثر مسئولین منطق ندارند ، بویی از منطق نبرده اند و اگه زیادی سره یه موضوع گیر بدی و جوابی نداشته باشند سریعا به طور تصادفی یکی از جوابهای زیر را به شما تحویل می دن
1)همینه که هست
2)می خوای بخواه ، نمی خوای نخواه
3)می خواستی بیشتر درس بخونی یه جای بهتر قبول شی
4)شما در همین سطح هستید (این جمله مودبانه یعنی "همین هم از سرتون زیاده")
شهر بناب
شهرش هیچ تفریحی نداره (واقعا هیچی) ، از نظر فرهنگی مردمش خیلی پایین هستن اما آدم های ساده و خوبی هستن ،برای تفریح باید مراغه یا تبریز یا ارومیه برین . یه دانشگاه آزاد خیلی بزرگ داره که اون روستا رو به شهر تبدیل کرده
اساتید
استاد نداشتیم ، ندارند ، نخواهند داشت . اونجا فقط خودتون باید به فکر درس و یادگیری و .. باشید و کسی برای شما کاری انجام نمی ده .تازه اگه سنگ جلوی پاتون نندازن لطف می کنن . شما فکرش رو کنید من تا حالا 2 بار ریاضی عمومی رو افتادم و به خاطر همین یه درس تا همین آلان هنوز فارغ التحصیل نشدم . اکثر استادا فوق لیسانس هستن و تازه مدرک گرفتن و خوب نمی تونن درس بدن . در کل سطح علمی از نظر استاد خیلی پایینه . فقط یه استاد خیلی خوب داشتیم (مهندس ایرانی) که به خاطر بچه ها با دانشکده مشکل پیدا کرد و دیگه نمیاد (البته این استاد تو دانشگاه آزاد برای خودش برو بیایی داره و اونجا کلی تحویلش می گیرن)
آمفی تئاتر
