بیا تو انرژی مثبت بگیر

بحث در مورد مسائل روانشناسی
قفل شده
آواتار کاربر
nazi111
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 439
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 18 دی 1386, 3:40 pm

پست توسط nazi111 » شنبه 22 دی 1386, 1:41 am

:D
آخرین ویرایش توسط nazi111 در جمعه 16 فروردین 1387, 1:04 pm، در مجموع 1 بار ویرایش شده است.

hosein
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 47
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:38 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط hosein » شنبه 22 دی 1386, 11:14 am

نازی جان، شما خیلی سریع به دل میگیریا، این آقا رامین منظوری نداشت که، در ضمن فقط انرژی مثبت بده، نه منفی :D
پیمودن راه های چندین کیلومتری نیازمند داشتن مقصد و برداشتن اولین قدم است، پس در راه زندگیت همین امروز مقصد را انتخاب کن و اولین قدم را بردار.

اونایی که سال دیگه کنکور دارید، اونم از نوع دولتیش، از همین امروز به فکر باشید، :wink:

hosein
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 47
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:38 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط hosein » شنبه 22 دی 1386, 11:19 am

مغز انسان مانند باغچه ای است که با تفکرات منفی در آن علف هرز میروید، پس سعی کن جای علف هرز در آن گل برویانی.

emad_23
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 13
تاریخ عضویت: دوشنبه 12 آذر 1386, 12:13 pm

سلام

پست توسط emad_23 » شنبه 22 دی 1386, 1:52 pm

با سلام

اول اینکه منم دیگه تمایلی ندارم تویه فروم در این مورد بحثی بشه اگه قرار باشه شما چیزی بگید منم دوست دارم تویه بحث شرکت کنم و نظرم رو بدم. تویه این شرایط که مدیر فروم هم زیاد از بحث خوشش نیومده و اخطار داده فکر می کنم بهتره این بحث دیگه اینجا ادامه پیدا نکنه اگه کسی دوست داشت که در این مورد صحبت کنیم بهتر ه تویه چت روم یاهو به صورت آنلاین این بحث رو ادامه بدیم ایدیه منم اینه emad_1363 . هر کس تمایل داره کافیه یه پیغام به این ایدی بفرسته که زمان چت کردنمون رو با هم هماهنگ کنیم. اینطور شاید بهتر باشه.

و در مورد چیزایی که نازی خانوم فرستاده راستش من نمی دونم اینا رو تو کدوم سایت پیدا کردی و واسه ما کپی و پیست کردی که مطمئنم خودتم نفهمیدی از نظر علمی داره چی می گه واسه اینکه توهم یه فوق کامپیوتری و با این همه زحمتی که برای پیدا کردن این مطلب کشیدی باید بگم متاسفانه این هیچ ربطی به بحثمون نداشت (بحث ما در مورد این بود که آیا انسان می تونه از خودش انرژی داشته باشه و با این انرژی رویه بقیه دنیای اطراف تاثیر بزاره یا نه) با این همه بازم به نظر من این حرفاا در حد فرضیه هم نمی تونه باشه. تناقضایی رو تویه این مطلب با عقل و اطلاعات خودم دیدم که شاید هم غلط باشن ولی دیگه بیشتر از این به خودم این اجازه رو نمی دم در موردش اینجا صحبتی کنم و بخوام بیش از این کشش بدم. حالا اگه دوست داشتین من تویه چت روم می تونم باهاتون تبادل نظر کنم همین.

hosein
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 47
تاریخ عضویت: جمعه 22 تیر 1386, 8:38 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

پست توسط hosein » شنبه 22 دی 1386, 2:00 pm

خوبه، پس بهتره دیگه بحث اثبات و رد رو اینجا مطرح نکنید، هر کس به تفکر مثبت و انرژی مثبت ایمان داره اینجا پست بده و به عقیده دیگران احترام بزاره.

ای نسخه نامه الهی که تویی
ای آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

emad_23
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 13
تاریخ عضویت: دوشنبه 12 آذر 1386, 12:13 pm

پست توسط emad_23 » شنبه 22 دی 1386, 2:20 pm

فکر مثبت خیلی خوبه به شرطه اینکه واقعی باشه همیشه افکار مثبت واقعی باعث می شه ما کاراییمون بالا بره و بدون استرس و نگرانی با لذت و آرامش بتونیم زندگی کنیم من دوست دارم اینجا یه دوبیتی از خیام واسه دوستان بگم امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره:

می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست

هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست

*******
'گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذارنی گذرد

آواتار کاربر
nazi111
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 439
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 18 دی 1386, 3:40 pm

پست توسط nazi111 » شنبه 22 دی 1386, 2:47 pm

درست لحظه ای که می گویی: "من تسلیمم"

دیگری که در حال نظاره همان موقعیت است با خود میگوید : "چه فرصت بزرگی"


عادت کردیم صداهاي بلند را بشنويم، پررنگ ها را ببينيم، سخت ها را بخواهيم. غافل ازاينکه خوبها هميشه آسان ميآيند، بي رنگ مي مانند و بي صدا مي روند....




ترجیح می دم جواب ندم...

منتظرم زودتر خبر قبولیمو بشنوممممممممممممممممممممممممممم :wink: :lol:

Ramin

پست توسط Ramin » شنبه 22 دی 1386, 3:31 pm

تو را برای آن نیافریده اند که هر روز بهتر بخوری و بهتر بپوشی ، برای آن آفریده اند که هر روز بهتر بیاندیشی -> سعید نفیسی

خوب ببینم تو این 4 صفحه که مطلب گذاشته شده کسی هم هست که بگه من قبول نمیشم :lol:
دعا میکنم همتون قبول شید ، قبول هم نشید اشکال نداره پشت سرش علمی کاربردی و سراسری و پیام نور و .......... بالاخره تو یکیشون قبول میشی :wink:

آواتار کاربر
nazi111
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 439
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 18 دی 1386, 3:40 pm

پست توسط nazi111 » شنبه 22 دی 1386, 6:59 pm

شکست تنها يک چيز را ثابت مي کند: اينکه اراده و قصدمان براي پيروزي کافي نبوده است.

-----------------------------------

خداوند براي دشواريهاي زندگي سه راه قرار داده است:

خنده، خواب و اميد

----------------------------------
انسان آن قدرها كه به نظر مي آيد،
كوچك و حقير نيست.
او تمامي آسمان و كائنات را در خويشتن دارد؛
او همه ي هستي را در خويش پيچيده است.
آري، او در ظاهر شبنمي بيش نيست،
اما در دل، اقيانوسي بي كرانه را پنهان كرده است.
علم، به همين ظاهر محدود پرداخته است؛ ظاهر شبنم.
آنهايي كه به ژرفاي هستي آدمي فرو رفته اند،
با شگفتي دريافته اند كه
هر چه بيشتر در اين بي كرانه غرق شوند،
او را بي كرانه تر مي يابند.
هنگامي كه به هسته ي مركزي وجود آدمي مي رسي،
در مي يابي كه او با هستي يگانه است.
او همه ي جها ن است.
اين است تجربه ي ذات الوهي در انسان
به درون خويش سفر كن.
به ژرفاي خود برو.
خدا در توست.
كشفش كن.
من که قبولم اینو خودم نمی گما خودم می گم :wink: :)

آواتار کاربر
Milo
کاربر خوب
کاربر خوب
پست: 478
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 20 شهریور 1386, 4:12 am
محل اقامت: ایران
تماس:

پست توسط Milo » یک‌شنبه 23 دی 1386, 7:10 am

انرژی مثبت و منفی ...
من هم به این ها عثیده دارم و از نازی خانوم ممنونم به خاطر این پستشون.
راستش اگر آدم توکل به خدا هم داشته باشه بد نیست :wink:

من خودم یه مدتی بود نا امید بودم و همش از در و دیوار برام بد بیاری می بارید ، ولی یه تکونی به خودم دادم و حرکت کردم ... شاید تا به حال توی عمرم اینهمه بوی خوشبختی رو حس نکرده بودم ، مثبت فکر کردم ، تلاش کردم و توکل کردم به خدا ...

که 1 قدم بر می دارم خدا هم برام 100 قدم برمیداره . و خدا همیشه آدم های صبور و کوشا رو دوست می داره و اونهایی که به دیگران روحیه و امید می دند :roll:

نمی دونم کجا خوندم که نوشته بود : اگر می خواهی کسی را بکشی اول امیدش رو از او بگیر ، امیدش رو که گرفتی اون دیگه خودش مرده و نیازس به کشته شدن نداره ! ...

امیدوارم همه قبول بشند ، همه شاد باشند و همیشه امیدوار به آینده با نگاهی روشن ... :wink:
تو رفتی و من آهسته پشت سرت گفتم نرو ... تصویر

آواتار کاربر
nazi111
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 439
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 18 دی 1386, 3:40 pm

پست توسط nazi111 » یک‌شنبه 23 دی 1386, 11:40 am

سلام دوستان خوب و مهربونم با اینهمه انرژی مثبت...

حتما بخونید جالبه،من که خوشم اومد امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.

چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند . بقيه ي قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چه قدر عميق است به دو قورباغه ي ديگر گفتند كه ديگر چاره اي نيست . شما به زودي خواهيد مرد .

دو قورباغه اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند . اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند كه دست از تلاش برداريد ، چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ، به زودي خواهيد مرد
بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد
اما قورباغه ي ديگر با حداكثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد . بقيه ي قورباغه ها فرياد مي زدند كه دست از تلاش بردار ،‌ اما او با توان بيشتري تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد
وقتي از گودال بيرون آمد ،‌ بقيه ي قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فكر مي كرده كه ديگران او را تشويق مي كنند .

می دونم که قبولین امیدوارم این همه همدیگر تشویق می کنیم بالاخره نتیجشو زودتر بگیریم :wink: :)

موجججججججججججج مثبت من از این طرف تقدیم به همه ی شما.نازیلا

آواتار کاربر
hamed_karshenasi
کاربر ساده
کاربر ساده
پست: 41
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 15 شهریور 1386, 5:32 pm

پست توسط hamed_karshenasi » یک‌شنبه 23 دی 1386, 12:05 pm

نازی خانوم داستان خیلی قشنگی بود.
من که به شخصه حسابی از این تایپک شما بهره بردم و هر روز منتظرم که قبولیمو روی صفحه ی مانیتور ببینم
نازی خانوم و دوستان عزیز ما همه قبولیم خیالتوت تخت تخت

آواتار کاربر
kanan
كاربر عالي
كاربر عالي
پست: 1617
تاریخ عضویت: دوشنبه 16 مهر 1386, 1:00 pm
محل اقامت: تبريز شهر اولين ها

پست توسط kanan » یک‌شنبه 23 دی 1386, 12:13 pm

با سلام
سلامی هم به milo جان که خیلی وقت بود نبود
نازیلا جان شما به ما لطف دارین
نازیلا جان به توپ بستی این تاپیکو با این همه انرژی مثبت :wink:
خیلی ممنون از این همه انرژی مثبت که شما میدین و در ضمن سخن بالا هم جالب بود
ضمنا این همه انرژی نهفته مثبت بچه ها داشتن خوب شد با زدن این تاپیک این انرژی نهفته شکوفا شد
یه ضرب المثل ترکی هست"قاب گتی فیض آپار"معنی ظرف بیار تا بی بهره نمونی
یه ظرف هم دیروز خریدم امروز اومدم یکمی انرژی مثبت ببرم چون کمی انرژی مثبت کم آوردم

حالا از شوخی که بگذریم واقعا خیلی عالی شد این تاپیک زده شد
با تشکر فراوان از نازیلا جان و سایر دوستان
تاپیک هایی هم هست برای به دور بودن از استرس و روحیه گرفتن که خوبه البته تاپیک انرژی گرفتن اینجاست :wink: :lol: :lol:

viewtopic.php?t=1530&start=45
viewtopic.php?p=10121#10121
زندگي را مثل پيازي ديدم كه هر ورقشو باز كردم
اشك منو درآورد!!

خدا بگم چيكارت نكنه اون كسي كه منو معتاد سريال فرار از زندان كردي

گفتگو آنلاين اعضا انجمن
http://www.tinychat.com/6kclp

Ramin

پست توسط Ramin » یک‌شنبه 23 دی 1386, 2:07 pm

فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های استاد
تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند .به ما شانس و فرصت یادگیری و یا آموزش دادن را می دهند.
در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود.معذالک ظاهری بسیار حقیرانه داشت.
شاگرد گفت :
-این مکان را ببینید.شما حق داشتید.من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم ،در بهشت بسر می بردند،اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند.
استاد گفت:
-من گفتم آموختن و آموزش دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد،کافی نمی باشد.
بایستی دلایل را بررسی کرد.پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علتهایش بشو یم.
سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند.یک زوج زن و شوهر و تعداد 3 فرزند ،با لباسهای پاره و کثیف.
استاد خطاب به پدر خانواده می گوید:
-شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید،در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟
و آن مرد نیز در آرامش کامل پاسخ داد:
-دوست من ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه ،چند لیتر شیر به ما می دهد.یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم.با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر ،کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم.و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.
استاد فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد.در میان راه،رو به شاگرد کرد وگفت:
- آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن.
- اما آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.
و فیلسوف نیز ساکت ماند ...آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد،همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و ان گاو نیز در آن حادثه مرد.
این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها ،زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود،تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع از آن خانواده تقا ضای بخشش و و به ایشان کمک مالی نماید.
اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده،ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند.با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند،مایوس و ناامید گردید.لذا در را هل دادووارد خانه شد و مورد استقبال یک خانواده بسیار مهربان قرار گرفت.
سوال کرد:
-آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟
جوابی که دریافت کرد،این بود:
-آنها همچنان صاحب این مکان هستند.
وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد.صاحب خانه اورا شناخت واز احوالات استاد فیلسوفش پرسید.اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان .زندگی به آن خوبی شده اند.
آن مرد گفت:
-ما دارای یک گاو بودیم،اما وی از صخره پرت شد و مرد.در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم.گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از ان به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم ،و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم.به این ترتیب یکسال سخت گذشت،اما وقتی خرمن محصولات رسید،من در حال فروش و صدور حبوبات ،پنبه و سبزیجات معطر بودم .هرگز به این مسئله فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که :چه خوب شد آن گاو مرد.

آواتار کاربر
nazi111
همکار قدیمی
همکار قدیمی
پست: 439
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 18 دی 1386, 3:40 pm

پست توسط nazi111 » یک‌شنبه 23 دی 1386, 4:07 pm

سلام سلام 100 تا سلام

امروز 1 مطلب جالب و البته واقعی می فرستم تا یه کو چولو لبخند رو لباتون بشینه.

در گذشته نمره 20 مثل جواهر ارزش داشت. و راحت و آسان به دانش آموزان
داده نمی شد. کسانی که این نمره را دریافت می کردند حقیقتا بیش از این
نمره معلومات داشتند و به راستی شایسته این افتخار عظیم بودند. همه
شاگردان قدیمی می دانند که انشای کمتر از 10 خط را هیچ معلمی نمره
قبولی نمی داد و محصلینی بودند که از این درس تجدید و یا رد می شدند.
یک بار در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگذاری امتحانات سال آخر
ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که "شجاعت یعنی
چه؟" محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : "شجاعت یعنی این" و برگه
ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود !
اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون
استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند. چه خوب گفته اند که : کم گوی و
گزیده گوی چون در......

اعتماد به نفس دیدین!!!!!!!! موج مثبتیا خیلی دوستون دارم :wink: :D

قفل شده