صفحه 47 از 48

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: دوشنبه 2 آبان 1390, 10:52 pm
توسط $ensieh
اينكه دلتنگه توام اقرار ميخواهد مگر؟
اينكه از من دلخوري انكار ميخواهد مگر؟
وقت دل كندن به فكر باز پيوستن مباش
دل بريدن وعده ي ديدار ميخواهد مگر؟
عقل اگر غيرت كند 1بار عاشق ميشويم
اشتباه ناگهان تكرار ميخواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم 1شهر مشتاق تواند
لشكر عشاق پرچم دار ميخواهد مگر؟
با زبان بي زباني بارها گفتي برو!
من كه دارم ميروم! اصرار ميخواهد مگر

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: چهارشنبه 4 آبان 1390, 8:15 pm
توسط زهـــــرا
شاملو
شبانه
اعترافی طولانیست شب اعترافی طولانیست
فریادی برای رهائیست شب فریادی برای رهائیست
وفریادی برای بند.
شب
اعترافی طولانیست.
****************
اگر نخستین شب زندان است
یا شام واپسین
تا آفتاب دیگر را
در چهار راه ها فرایاد آری
یا خود به حلقه دارش از خاطر ببری

فریادی بی انتهاست شب فریادی بی انتهاست

فریادی از نوامیدی فریادی از امید
فریادی برای رهائیست شب فریادی برای بند.

شب فریادی
طولانیست.

ققنوس در باران

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: چهارشنبه 4 آبان 1390, 10:08 pm
توسط زهـــــرا
شاملو
پریا
یکی بود یکی نبود
زیر گنید کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود
زارو زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه میکردن پریا
گیس شون قد
کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد وسیا قلعه افسانه پیر.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...

-پریا!گشنه تونه؟
پریا!تشنه تونه؟
پریا!خسته شدین؟
مرغ پر بسته شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟

پریا هیچی نگفتن,زارو زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
*************
-پریای نازنین چه تونه زار میزنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد؟

نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کندتون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟

شهر ما صداش میاد ,صدای زنجیراش میاد

پریا!
قد رشیدمُ ببین
اسب سفیدم ببین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!

گردن و ساقش ببین!
باد دماغش ببین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دنبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
-شهر جای ما شد!
عید مردماس,دیب گله داره
دنیا مال ماس,دیب گله داره
سفیدی پادشاس,دیب گله داره
سیاهی رو سیاس,دیب گله داره
.....



شعر خیلی بلندیه تو سه پست مینویسمش.

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: چهارشنبه 4 آبان 1390, 11:52 pm
توسط amino
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست

یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچ گاه بهم نمی رسند

یاد گرفتم در عشق٬هیچ کس به اندازه ی خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عاشق تر شوی تنهاتری

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: چهارشنبه 4 آبان 1390, 11:55 pm
توسط amino
روز ظهور چه سرافکنده شوند کسانی که در دعای فرج کم گذاشتند " اللهم عجل لولیک الفرج " khk: khk: ger

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: چهارشنبه 4 آبان 1390, 11:57 pm
توسط amino
مردان در مسیر عشق به وسعت نامنتهاهی نامردند ؛ گدایی عشق میکنند و تا زمانی که به تسخیر دل زن مطمئن نیستند ؛ اما همین که مطمئن شدند ؛ نامردی را در حد مردانگی انجام میدهند ( ویلیام شکسپیر

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: چهارشنبه 4 آبان 1390, 11:57 pm
توسط amino
گفتم خدایا از همه دلگیرم . گفت حتی از من ؟ گفتم خدایا چقدر دوری ؟ گفت تو یا من ؟ گفتم خدایا تنها ترینم ؟ گفت پس من ؟ گفتم خدایا کمک خواستم ؟ گفت از غیر از من ؟ گفتم خدایا دوستت دارم ؟ گفت بیس از من ؟ گفتم خدایا انقدر نگو من ؟ گفت من با توام تو از من

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: پنج‌شنبه 5 آبان 1390, 1:30 am
توسط زهـــــرا
شاملو

پریا
ادامه از پست قبل


پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم,ببینین:
صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد
آره!زنجیرای گرون,حلقه به حلقه,لا به لا
می ریزد ز دست و پا
پوسیدن پاره می شن,
دیبا بیچاره می شن:
سر به جنگل بزارن,
جنگلو خار زار می بینن
سر به صحرا بزارن,کویرو نمک زار می بینن

عوضش تو شهر ما...
آخ! نمی دونین پریا!
در برجا وا میشن,ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین می ذاره
قالی میشن حصیرا
آزاد می شن اسیرا,
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می دارن
سیل میشن:گر گر گر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!

آتیش! آتیش!...چه خوبه
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده,
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن

الان غلاما وایسادن که مشعلا رو ور دارن
بزنن به جون شب,ظلمت و داغونش کنن
عمو زنجیر بافو
پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
حمومک مورچه داره,بشینو پاشو در بیارن
قفل و صندوقچه داره,بشینو پاشو در بیارن

پریا!بسه دیگه های های تون
گریه هاتون ,وای وای تون!...

پریا هیچی نگفتن,
زارو زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه میکردن پریا
***************
پریای خط خطی,عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی چیک و چیک
تخمه می شکستیم و بارون می اومد
صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف
حرفای سر بسه می گف
قصه سنگ صبور,بز روی بون
قصه دختر شاه پریون,
شمائین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین
جوش می خورین,غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه,غصه و رنج خالیه؟

دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسه نبود.

دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!

دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!

دنیای ما-هی هی هی!
عقب آتیش-لی لی لی!
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک..........



این داستان ادامه دااااارد...

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: پنج‌شنبه 5 آبان 1390, 7:42 pm
توسط زهـــــرا
شاملو

پریا
ادامه از پست قبل

دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!

خوب,پریای قصه!
مرغای شیکسه!
آبتون نبود,دونتون نبود,چایی و قلیون تون نبود؟
کی بتون گفت که بیاین دنیای ما
دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین,کارتونو مشکل بکنین؟

پریا هیچی نگفتن,زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
دست زدم به شونه شون
که کنم روونه شون
پریا جیغ زدن,ویغ زدن,جادو بودن دود شدن
بالا رفتن تار شدن,پایین اومدن پودر شدن
پیر شدن,گریه شدن جوون شدن
خنده شدن,خان شدن بنده شدن,خروس سر کنده شدن
میوه شدن هسه شدن,انار سر بسه شدن
امید شدن,یاس شدن,ستاره نحس شدن...

وقتی دیدن ستاره
به من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم,بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج منگ نمی شم,از جادو سنگ نمی شم
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد...

شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم,از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن, همپای آواز می زدن:

-دلنگ دلنگ, شاد شدیم از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد
خورشید خانم!بفرمائین!
از اون بالا بیاین پایین
ما ظلمو نفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونمون رسیدیم....
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود,
پایین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود

قصه ما به سر رسید
کلاغه به خونش نرسید,
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!


هوای تازه

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: جمعه 6 آبان 1390, 12:06 am
توسط amino
انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مى‌روند. با يک سبد در جلو و يک سبد
> در پشت. در سبد جلو, صفات نيک خود را مى‌گذاريم. در سبد پشتي, عيب‌هاى خود را
> نگه مى‌داريم. به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را
> مى‌بيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند. بدين گونه است که درباره خود
> بهتر از او داورى مى‌کنيم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه
> درباره ما مى‌انديشد.
>
> پائولو کوئيلو

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: شنبه 14 آبان 1390, 5:56 pm
توسط mortezafun
جهان سربه سر، حکمت و عبرت است

چرا بهره ی ما همه غفلت است؟

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: شنبه 17 دی 1390, 9:25 pm
توسط الهام
شعر زیبایی از فروغ فرخزاد
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب

بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش

گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

طوفان طعنه خنده ما زلب نشست

کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

ماییم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم

ماییم ... ما که جامه تقوا دریده ایم

زیرا درون جامه به جز پیکر فریب

زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم

آن آتشی که در دل ما شعله میکشد

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهکاره رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: دوشنبه 19 دی 1390, 5:42 pm
توسط الهام
خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید

و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود
یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

ملاصدرای شیرازی

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: سه‌شنبه 20 دی 1390, 4:53 pm
توسط الهام
این شعر بی نظیر شهریار تقدیم به دوستان گلی که این روزها توی فاز غم به سر میبرن

اسم اعظم بازگردد با سلیمان غم مخور

بشکند اهریمن از تعویذ یزدان غم مخور

چرخ گردون را هم از دور و دوار نابکار

باز گرداند خدای چرخگردان غم مخور

گر به ظلمات اندری دامان خضر از کف منه

می لمی آخر کنار آب حیوان غم مخور

عمر ما شهنامه‚ پیر داستان ها روزگار

هفتخوان ها تا بود با پور دستان غم مخور

هم تواند ماه زندانی کشاندن بر سریر

آن که یوسف بر کشید از چاه کنعان غم مخور

قصر شاهان در قُرُق دایم نماند از رقیب

عرض ما هم می رسد روزی به سلطان غم مخور

امتحان صبر چون شایسته دادی در بلا

نوبت شکر آید و تحسین و احسان غم مخور

درد بی درمان رسد گاهی به درمان صبر کن

کار بی سامان شود روزی به سامان غم مخور

ناامیدی کفر باشد تا شبستان ضمیر

روشن است از چلچراغ عشق و ایمان غم مخور

پشت هر غم شادیی بنهفته‚ بنگر کآسمان

ابر گریان دارد و خورشید خندان غم مخور

شرح صدری گر بود دانی که این سالا ر خیل

بار یک مشکل‚ زند پشت دو آسان غم مخور

پای دار ای عاشق مسکین که آخر می دهد

صبح وصلی از دل شبهای هجران غم مخور

آشیان گم کرده گو دایم نمی ماند خزان

بگذرد بوران و باز آید بهاران غم مخور

می رسد از در بهار ای بلبل عاشق که باز

سرخ گل دربر کشی مست و غزل خوان غم مخور

از محک روشن شود آری عیار نیک و بد

دل سیاهان می شوند آخر پشیمان غم مخور

صفحه های روز و شب این یک سیه وآن یک سپید

دفتر عمر است و می آید بپایان غم مخور

از بهشت و دوزخت اندیشه باید شهریار

زینهار از بابت تبریز و تهران غم مخور

سید محمد حسین بهجت تبریزی(ره) شهریار

Re: شاعرانه ها

ارسال شده: دوشنبه 10 بهمن 1390, 8:39 pm
توسط زهـــــرا
اگـــر تمام ابرهــــای دنیـــا ببـــارند..
گلهـــــای قــــالی نخواهند شکفت..
این قــــــانون زیر پا ماندن است