****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

عاشقان شعر و ادبیات بیایید اینجا

مدیر انجمن: Moh3n II

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****زیباترین اشعار و قطعه های ادبی ****

پست توسط samaneh69 » شنبه 15 اسفند 1388, 10:01 pm

به جز این ها ،چیزی ندارم برایت آرزو کنم


اول از همه برایت آرزو می کنم که عاشق شوی، واگرهستی ، کسی هم به تو عشق بورزد، واگر این

گونه نیست تنهایی ات کوتاه باشد ،پس از تنهایی ات نفرت از کسی نیابی .

آرزومندم که این گونه ، پیش نیاید..... اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از نا امیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،

از جمله دوستان بد و ناپایدار ....

برخی نادوست و برخی دوستدار ....

که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.

وچون زندگی بدین گونه است ،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی ....

نه کم و نه زیاد.... درست به اندازه ،تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند ، که دست کم یکی از

آن ها اعتراضش به حق باشد....

تا که زیاده به خود غره نشوی .

ونیز آرزومندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری ....

تا در لحظات سخت ،

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است ، همین مفید بودن کافی باشد تا تورا سر پا نگهدارد .

هم چنین برایت آرزومندم صبور باشی ، نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند.... چون این کار

ساده است ،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند ....

و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوارم اگر جوان هستی ، خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی ...

و اگر رسیده ای به جوان نمایی اصرار نورزی ،

و اگر پیری ، تسلسم ناامیدی نشوی...

چرا که هر سنی خوشی و نا خوشی خودش را دارد و لازم است

بگذاریم در ما جریان یابد.

امیدوارم گربه ای را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک سهره گوش کنی ، وقتی که آوای

سحر گاهی اش را سر می دهد...

چرا که به این طریق احساس زیبایی خواهی یافت...

به رایگان...

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی....

هر چند خرد بوده باشد....

و با روییدنش همراه شوی ،

تادر یابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی ....

و سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :

" این مال من است."

فقط برای این که روشن کنی کدام تان ارباب دیگری است !

ودر پایان، اگر مرد باشی ، آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....

واگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی،

که اگر فردا خسته باشی ، یا پس فردا شادمان ،

باز هم از عشق ،حرف برانی تا از نو آغاز کنی....

اگر همه این ها را که گفتم برایت فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم....


str: "مجله محبوب موفقیت" yes: yes:

دوستان عزیزم لطفا قطعه های ادبی و اشعار زیبایی رو که شنیده اید در این تاپیک قرار بدین تا سایردوستان

عزیز و گل کارشناسی دات کام هم بتونن از خوندن اونها لذت ببرند.

موفق و پاینده باشید

str: str: yes:
آخرین ویرایش توسط samaneh69 در سه‌شنبه 24 فروردین 1389, 12:29 pm، در مجموع 5 بار ویرایش شده است.
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****بی آنکه بخواهم مست شدم****

پست توسط samaneh69 » شنبه 15 اسفند 1388, 10:20 pm

بی آنکه بخواهم مست شدم
آن روزی که دانستم
دستی که بر شانه ام دیده ام
دست توست
و امروز

در آینه با هراس می نگرم
از ترس آنکه دستهایت را برداری
امروز آینه ی من تویی
من که هستم؟
تنها تو می دانی
به یک اشاره از تو
در تو غرق می شوم
مرا بپذیر


احمد تمیمی
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****تو مرا می فهمی...****

پست توسط samaneh69 » یک‌شنبه 16 اسفند 1388, 6:47 pm

تو مرا می فهمی

من تو را می خواهم

وهمین ساده ترین قصه یک انسان است

تو مرا می خوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم

و تو هم می دانی

تا ابد در دل من می مانی


yes: yes:
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****تنیسون****

پست توسط samaneh69 » یک‌شنبه 16 اسفند 1388, 6:50 pm

من نمی توانم بخوابم مگر بدانم که امیدی هست . من نیمی از شب را به آه کشیدن می گذرانم و در

لحظات اندکی هم که به خوابی کوتاه فرو می روم ، غرق در اندوه می شوم .برای آن دست ها ، آن لب

ها ، آن چشم ها ، برای ملاقات فردا .

"تنیسون "
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: ****به جز این ها ،چیزی ندارم برایت آرزو کنم****

پست توسط samaneh69 » یک‌شنبه 16 اسفند 1388, 6:52 pm

When i said i loved you, I said it from the heart

When you said you loved me, I thought we'd never part

But now a time has come, our love is no longer true

And now I see forever, will not consist of me and you

Never will I forget, those times in which we shared

Never will I forget my joy, the day I learned you cared

I wish you the best of luck, in all you try and do

I wish you the best of luck, in finding someone new

But when you go, don't say good bye , lets end it with a kiss

And in my heart I know, that you , I will forever miss you

:( :(
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****پنج وارونه چه معنا دارد ؟!****

پست توسط samaneh69 » یک‌شنبه 16 اسفند 1388, 6:59 pm

پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتی باریدن بی وقفه درد
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد


str: str: str:
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****نه به غير از تو نخواهم...****

پست توسط samaneh69 » یک‌شنبه 16 اسفند 1388, 7:00 pm

نه به غير از تو نخواهم چه بداني چه نداني

از درت روي نتابم چه بخواني چه براني

دل من ميل تو دارد چه بجويي چه نجويي

ديده ام جاي تو باشد چه بماني چه نماني

من كه بيمار تو هستم چه بپرسي چه نپرسي

جان به راه تو سپارم چه بداني چه نداني

مي تواني به همه عمر دلم را بفريبي

ور بكوشي ز دل من بگريزي نتواني

جاني از بهر تو دارم چه بخواهي چه نخواهي

شعرم آهنگ تو دارد چه بخواني چه نخوانی


shd: shd: shd:
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****غم****

پست توسط samaneh69 » یک‌شنبه 16 اسفند 1388, 7:01 pm

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

و دلم بس تنگ است

بی خیالی سپر هر درد است

باز هم می خندم

آنقدر می خندم

که غم از روی رود .....
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****بی تو اما عشق بی معناست ****

پست توسط samaneh69 » یک‌شنبه 16 اسفند 1388, 7:02 pm

بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟

دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟

آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو

زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟

هر چه می خواهیم – آری – از همین امروز

از همین امروز ، مال ماست ، می دانی؟

گرچه من ، یک عمر همزاد عطش بودم

روح تو ، هم – سایه دریاست می دانی؟

دوستت دارم!» - همین ! – این راز پنهانی

از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی؟

عشق من ! – بی هیچ تردیدی – بمان با من

عشق یک مفهوم بی « اما» ست ، می دانی؟


ssb: ssb: rgs
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****عشق****

پست توسط samaneh69 » دوشنبه 17 اسفند 1388, 12:01 pm

آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چه؟

ماه میگه:یعنی بودن در آغوش تو

ماه میگه:تو بگو عشق یعنی چه؟

آسمون میگه:انتظار دیدن تو
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****حسرت همیشگی****

پست توسط samaneh69 » دوشنبه 17 اسفند 1388, 12:02 pm

حسرت همیشگی

حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود

آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!

"قیصر امین پور"
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****آدم ها همه از یک قماشند****

پست توسط samaneh69 » دوشنبه 17 اسفند 1388, 12:02 pm

آدم ها همه از یک قماشند . همه مثل هم . به مهربان ترین آنها هم نمی توان بیش از یکی دو ماه

دل خوش کرد . بالاخره از هم خسته می شوند . مگر به دنبال چه می گردند ؟ همیشه که تحول

نمیتواند بهترین راه زندگی باشد . گاهی هم باید عادت کرد . خسته هستم . بیشتر از همیشه.

تنهایم .

حتی تنهاتر از یک نقطه در میان یک صفحه . کسی صدایم نمی کند و برایم دست تکان نمی دهد .

کسی فکر نمی کند شاید من هم وجود دارم ! مسئله ای نیست . باید عادت کرد . ولی چه سخت .

حرف زدن چه آسان است و عمل بس دشوار .


:cry: :cry:
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****زندگی****

پست توسط samaneh69 » سه‌شنبه 18 اسفند 1388, 1:31 pm

زندگی چون برگ بودن در مسیر باد نیست


امتحان ریشه هاست


ریشه هم هرگز اسیر باد نیست


زندگی چون پیچکیست که


انتهایش میرسد پیش خــــدا
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****بیا****

پست توسط samaneh69 » سه‌شنبه 18 اسفند 1388, 1:32 pm

به اتاق کوچک من بيا

و

اززنگار آينه ام پرس

حجم وسيع تنهايی مرا



"سعید مبلغ ناصری"
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

آواتار کاربر
samaneh69
کاربر معمولي
کاربر معمولي
پست: 98
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 بهمن 1388, 1:31 pm
محل اقامت: تهران
تماس:

****شکلات****

پست توسط samaneh69 » سه‌شنبه 18 اسفند 1388, 1:32 pm

شکلات


با یک شکلات شروع شد.من یک شکلات گذاشتم توی دستش.اونم یک شکلات گذاشت توی دستم.

من بچه بودم.اونم بچه بود.سرم رو بالا کردم.سرش روبالا کرد.دید که منو می شناسه.گفت:"دوستیم؟"

گفتم:"دوست دوست" گفت:"تا کجا؟" گفتم:"دوستی که (تا) نداره. گفت:"تا مرگ!" خندیدم و گفتم:"

من که گفتم تا نداره." گفت:"باشه،تا پس از مرگ!" گفتم:"نه،نه،نه، تا نداره" گفت:"قبول ،تااونجا که

همه دوباره زنده می شن، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم.تا بهشت،تا جهنم، تا هر

کجا که باشه من و تو با هم دوستیم." خندیدم. گفتم:"تو برایش تا هر کجا دلت می خواد یک تا بذار.اصلا

یک تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا.اما من اصلا تا نمی ذارم" نگاهم کرد.نگاش کردم.باور نمیکرد.

می دونستم. می خواست حتما دوستیمون تا داشته باشد. دوستی بدون تا رونمی فهمید.


****

گفت:"برای دوستیمون یک نشانه بذاریم." گفتم:"باشه،تو بذار." گفت:"شکلات.هر بار که همدیگر رو

می بینیم یک شکلات مال تو،یکی مال من. باشه؟" گفتم:"باشه."

هر بار یک شکلات می ذاشتم توی دستش،او هم یک شکلات توی دست من. باز همدیگر رو نگاه

می کردیم یعنی که دوستیم.دوست دوست. من تندی شکلات روباز می کردم و می گذاشتم توی دهنم

و تند و تند اونو می مکیدم. می گفت:"شکمو! تو دوست شکمویی هستی." و شکلات رو می ذاشت

توی یک صندوق کوچولوی قشنگ. می گفتم:" بخورش!" می گفت:" تمام میشه. می خواهم تمام

نشه.برای همیشه بمونه."

صندوقش پر از شکلات شده بود.هیچکدامش نمی خورد. من همه اش را خورده بودم.گفتم:" اگر یک روز

شکلات هایت رو مورچه بخورد یا کرم ها. اون وقت چه کار می کنی؟"گفت:" مواظب شون هستم."

می گفت می خواهم نگه شون دارم تا موقعی که دوست هستیم و من شکلات رو می گذاشتم توی

دهنم و می گفتم:"نه،نه،نه،تا نداره.دوستی که تا نداره."


یک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بیست سال شده . اون بزرگ شده . منم بزرگ

شدم.من همه شکلاتامو خوردم. او همه شکلاتاش نگه داشته . اون اومده امشب تا خداحافظی کنه.

می خواد بره بره اون دور دورها. می گه:" می رم اما زود بر می گردم." من می دونم می ره و بر نمی

گرده. یادش رفت شکلات به من بده. من یادم نرفت. یک شکلات گذاشتم کف دستش. گفتم:"این برای

خوردن" یک شکلات هم گذاشتم کف اون دستش:" این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت."

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلات هاش. هر دو تاشم خورد. خندیدم. می دونستم دوستی

من ((تا)) نداره. اما می دونستم دوستی اون ((تا)) داره. مثل همیشه. خوب شد شکلاتامو خوردم. اما

اون هچکدامشون رو نخورد. حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چی کار میکنه؟!
بادا که خواست تو تحقق پذیرد و نه خواست من.

ای دل پاره پاره ام
دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن


"مولانا"

قفل شده